peiman198913's reviews
224 reviews

داستان مردی به اسم جعفر ابراهیم الراوی از زبان خودش وقتی که سالخورده و فقیر شده و همه ی فقر و فلاکتش به خاطر تصمیمات شاید غلط خودش هست که همچنان از اونها پشیمون که نیست حتی شاید هنوز در موقعیت هایی مشابه همون تصمیمات رو بگیره. خیلی جاها دیدم در مورد این کتاب از تقابل سنت و مدرنیته در مصر حرف زدن که به نظر من با این که چنین چیزی توی کتاب هست ولی اینقدری که روش مانور داده شده پررنگ نیست. و موضوع دیگه در مورد ترجمه اسم کتاب هست که به نظر از اسم ترجمه انگلیسی انتخاب شده و نه اصل کتاب که عربی هست و به نظر من اسم عربی خیلی قشنگ تر و مناسب تر بود و ضمن اینکه نویسنده بهتر میدونه اسم کتاب رو چی بذاره :)))
در مجموع کتابی بود که خواننده رو با خودش همراه میکرد. از زیاده گویی اجتناب کرده بود و تقریبا هیچ جای پیدا نشد که از کش اومدن یک بحث یا
موضوعی خسته بشم.

اسم نویسنده باعث شد این کتاب رو بخونم. کودکانه و کوتاه. در مورد بمب اتم و جنگ. داستان خیلی سطحی حتی برای بچه ها ولی تصویرگری خیلی جالب.

تصور کنید چند سال بعد از جنگ توی کلاس شیمی نشستید و استاد زیاد حوصله درس دادن نداره و شروع میکنه به خاطره تعریف کردن. و اونقدر خوب تعریف میکنه که سکوت تمام کلاس رو در برمیگیره. این حسی بود که من از این کتاب گرفتم. سه داستان کوتاه از یک شیمیدان ادبیات بلد

کلبه نحس سه داستان کوتاه ژانر وحشت نوشته شده برای نوجوانانه. برای سرگرمی خوبه و به نظرم ایده ها اونقدری جذاب هستند که اگه هدف نوشتن برای نوجوانان نبود میشد یه رمان خیلی خوب با هر ایده نوشت. ولی به هر حال بد نبود.ه

طوفان می غرد... داستان تلاش برای زندگی و زنده ماندن. داستان دوست داشتن، نا امیدی، غرور، ترس و انتظار...ه

بگذار طوفان بغرد
زیرا زودتر پایان می پذیرد
بر تندباد پیروز می شویم و سرانجام پایین می آییم
بر ساحل مسرت بخش کنعان

خیلی باید توانا باشی تا از چنین موضوع ساده ای یک شبه حماسه خلق کنی. روایت جدال انسان یا طبیعت برای بقا و در موازاتش داستان جالب رابطه ی یک پیرمرد با سگش و گیاهی که کاشته... دلم میخواست آخرش یه طور دیگه تموم شه

خیلی سخته برام راجع به این کتاب نوشتن، تا میخوام بنویسم دوست نداشتم این کتاب رو چشمم میخوره به اسم همینگوی شرمنده میشم :)))) به هر حال من ارتباط برقرار نکردم با این کتاب و لذت نبردم. یه حرفایی زد یه جاهایی جالب بود ولی کم بود. با عرض شرمندگی هر کار کردم نتونستم 3 تا ستاره بدم

آنتیم در دشتی زیبا و وسیع در حال مطالعه است که صدای ناقوس کلیسا ها به صدا در می آید. صدای ناقوسی که خبر از فراخوان عمومی دارد. فراخوان برای جنگ. چهارده داستان 5 نفر است در طول جنگ جهانی اول. مثل تمام کتاب های راجع به جنگ قسمتهای تلخ زیاد داره. و در نهایت شخصیت اصلی داستان بیشتر جنگه تا آتیم و دوستاش

یک گروه تحقیقاتی علمی در قطب شمال در پناهگاه خودشون هستند که با شنیدن صدایی متوجه سقوط یک هواپیما در نزدیکی خودشون میشن و سریع برای کمک به سمت هواپیما راه میفتند. پروازی که چند مسافر بیشتر نداره و تمام کادر پرواز به جز مهماندار جون سالم به در نبرده اند. کم کم اعضای گروه تحقیقاتی متوجه میشن نه سقوط عادی بوده نه همه ی مسافرین و ادامه ی ماجرا...ه
تقریبا هیچ جای کتاب توضیحات اضافی و خسته کننده وجود نداره برای همین بدون خستگی توی یک ساعت میشه تمام کتاب رو خوند و داستان هم بهتون کمک میکنه که کتاب رو از دستتون پایین نگذارید تا ببینید آخرش چی میشه. داستان سرگرم کننده و جذابی داره

در شهری که روی نقشه ها اثری از آن نیست مردمی زندگی میکنند که از نظر خونسردی و آرامش و بی سر و صدایی گویی شبح هستند و شهرشان شهر اشباح. در این شهر همه آرام راه میروند و آرام حرف میزنند و تا حالا کسی نه دعوا دیده نه جر و بحث حتی گربه ها و سگ ها هم آرام و بی صدا هستند. تنها غریبه های شهر دکتر اکس است و همکارش. او با هزینه شخصی میخواهد پروژه ی روشنایی شهر را تکمیل کند و چون هزینه ای برای شهر ندارد مسئولین راحت پذیرفتند اما هدف اصلی دکتر اکس چیز دیگری بود یک آزمایش...ه

پ.ن: فکر کنم چهل و اندی سال پیش دکتر اکس توی ایران هم اومده