Take a photo of a barcode or cover
هر بار کتابی در مورد دوران دیکتاتوری میخونم، با شرایط خودمون مقایسه میکنم. امکانات و شرایط دیگه رو تصور میکنم و با سناریویی که برای آزاد شدن از این شرابط برامون ممکنه خیال بازی میکنم.
challenging
emotional
informative
reflective
sad
tense
fast-paced
Graphic: Torture
هولناک و بینظیر.
---
من چیز زیادی از شیلی نمیدونستم. چیز زیادی از پینوشه نمیدونستم. در واقع هیچی. شاید فقط اسمشون به گوشم خورده باشه. و همگام با خوندن این کتاب، میفهمیدم که چی شده. یعنی حتی نمیدونستم پایان این محاکمه قراره چه اتفاقی بیوفته.
و... میتونم بگم که بینظیر این کار رو انجام میده. نوع روایتش. نثر و فرم کتاب. ترجمه و جوری که اطلاعات و اسناد و اخبار کنار هم قرار گرفتن، تحسین برانگیزه. و گرچه خوندنش حالم رو خیلی بد میکرد و از اضطراب و وحشت و دیگر حسهایی که اسمشون رو هم نمیدونم حالت تهوع میگرفتم، اما مدام در حال تحسین دورفمن بودم. برای کاری که کرده. برای شکلی که داره این اتفاقها رو شرح میده. برای جوری که احساسات متناقضش رو بیان میکرد. برای همه وقتهایی که فکر میکردم چطور یک نفر اینطوری دقیق احساسهای ریز ریزم رو میتونه شرح بده؟ بدون اینکه حتی خودم ازشون اطلاع دقیقی داشته باشم...
و بعد، در عین احساس همدردی و خوشحالی از اینکه یکی دیگه هم حال بد تو رو درک میکنه و تجربه کرده، غصه شدیدتری سراغم میومد. غصهای از جنس اتفاقات تکرار شونده در جهان. که چرا این وحشت، این دیکتاتوریها تموم نمیشه. که چرا آدمها خودشون با خودشون این کارها رو میکنن.
---
کتاب واقعا تلخه. گرچه امید تلخی هم در خودش داره... ولی باز هم.
و وقتی چند صفحه اولش رو (که همینطور باهاش اشک ریختم) برای یکی از دوستام خوندم، گفت رعنا، وقتی خودت حالت اینطوره، چرا همچین چیزهایی میخونی؟ چرا حال خودت رو بدتر میکنی؟ جواب خیلی مشخصی برای این سوال ندارم، و به همین دلیل سختمه که به بقیه آدمها معرفی کنم چنین کتاب هولناکی رو. اما در عین حال حس میکنم که لازمه. دونستن اینها، درک روند و وضعیتی که وجهههای مشابهی از وضعیت خودت توش پیدا میکنی، لازمه. گرچه این آگاهی خوشایند نباشه.
---
من چیز زیادی از شیلی نمیدونستم. چیز زیادی از پینوشه نمیدونستم. در واقع هیچی. شاید فقط اسمشون به گوشم خورده باشه. و همگام با خوندن این کتاب، میفهمیدم که چی شده. یعنی حتی نمیدونستم پایان این محاکمه قراره چه اتفاقی بیوفته.
و... میتونم بگم که بینظیر این کار رو انجام میده. نوع روایتش. نثر و فرم کتاب. ترجمه و جوری که اطلاعات و اسناد و اخبار کنار هم قرار گرفتن، تحسین برانگیزه. و گرچه خوندنش حالم رو خیلی بد میکرد و از اضطراب و وحشت و دیگر حسهایی که اسمشون رو هم نمیدونم حالت تهوع میگرفتم، اما مدام در حال تحسین دورفمن بودم. برای کاری که کرده. برای شکلی که داره این اتفاقها رو شرح میده. برای جوری که احساسات متناقضش رو بیان میکرد. برای همه وقتهایی که فکر میکردم چطور یک نفر اینطوری دقیق احساسهای ریز ریزم رو میتونه شرح بده؟ بدون اینکه حتی خودم ازشون اطلاع دقیقی داشته باشم...
و بعد، در عین احساس همدردی و خوشحالی از اینکه یکی دیگه هم حال بد تو رو درک میکنه و تجربه کرده، غصه شدیدتری سراغم میومد. غصهای از جنس اتفاقات تکرار شونده در جهان. که چرا این وحشت، این دیکتاتوریها تموم نمیشه. که چرا آدمها خودشون با خودشون این کارها رو میکنن.
---
کتاب واقعا تلخه. گرچه امید تلخی هم در خودش داره... ولی باز هم.
و وقتی چند صفحه اولش رو (که همینطور باهاش اشک ریختم) برای یکی از دوستام خوندم، گفت رعنا، وقتی خودت حالت اینطوره، چرا همچین چیزهایی میخونی؟ چرا حال خودت رو بدتر میکنی؟ جواب خیلی مشخصی برای این سوال ندارم، و به همین دلیل سختمه که به بقیه آدمها معرفی کنم چنین کتاب هولناکی رو. اما در عین حال حس میکنم که لازمه. دونستن اینها، درک روند و وضعیتی که وجهههای مشابهی از وضعیت خودت توش پیدا میکنی، لازمه. گرچه این آگاهی خوشایند نباشه.
ویدیویی دیدم از استاد دانشگاه امام صادق که داشت اشکالهای حکم قتل محسن شکاری رو میشمرد و جملاتش بعضاً یادم مونده. «هشت شبهه بهش وارده، شوخیه؟ اگر شوخیه بگید ما هم بدونیم. بگید تو مقطع حساس کنونی کلیهی قواعد فقهی و حقوقی شوخیه، ما هم جمع کنیم بریم دیگه تو دانشگاهم درس ندیم. ما این همه قاضی فقیه [یه سری صفت که عینشون رو یادم نیست] داریم، بدید اونا پروندهها رو.»
این کتاب رو که میخوندم، حداقل آخراش، یاد این بندهی خدا افتادم. قول دادیم به خودمون که دیگه خام هیچکدومشون نشیم. که سگ زرد برادر شغاله. ولی داشتم میخوندم چطور قاضیهایی داخل خود شیلی رفتن دنبال محاکمهی پینوشه. قاضیهای عادلی که تونستن تو اون دیکتاتوری زنده بمونن و قاضی باشن، و نمیتونستم بهش فکر نکنم. اگر «تاتا»ی شیلی تونست محاکمه بشه…
شاید «پدر ملت ایران» هم بشه…
این کتاب رو که میخوندم، حداقل آخراش، یاد این بندهی خدا افتادم. قول دادیم به خودمون که دیگه خام هیچکدومشون نشیم. که سگ زرد برادر شغاله. ولی داشتم میخوندم چطور قاضیهایی داخل خود شیلی رفتن دنبال محاکمهی پینوشه. قاضیهای عادلی که تونستن تو اون دیکتاتوری زنده بمونن و قاضی باشن، و نمیتونستم بهش فکر نکنم. اگر «تاتا»ی شیلی تونست محاکمه بشه…
شاید «پدر ملت ایران» هم بشه…
After 15 years Dorfman's hopes for holding the leaders of countries accountable for the crimes they have committed seem to have failed. Nevertheless, Pinochet's trial was undeniably important, and Dorfman's narrative and testimonies give words to the victims who never experienced true justice.