Scan barcode
peiman198913's reviews
224 reviews
اتاقی از آن خود by صفورا نوربخش, Virginia Woolf
به طور خلاصه بررسی «زن و داستان».ه
نظری ندارم، ستاره هم حتی.
نظری ندارم، ستاره هم حتی.
تونل by Ernesto Sabato
5.0
«کافی است بگویم که من خوان پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت.»
وقتی توی اولین جملهی کتاب پایان کتاب رو میفهمی ولی تا انتها با اشتیاق کتاب رو دنبال میکنی یعنی با کتاب خوب و درستی سر و کار داری. خوان پابلو کاستل شخصیت کم رو و مردم گریزی داره، نسبت به بقیه خیلی احساس دوست داشتن، دلسوزی و دلرحمی نداره و زبان رک و تند و تیزی هم داره. نقاشی که هیچ اهمیتی به منتقدین نمیده و به نظرش اونها مثل افرادی هستند که در مورد کار یک جراح با وجود عدم دانش نظر میدن و تعجب میکنه که مردم نظر راجع به جراح رو مسخره میکنند ولی نظرات منتقدین هنری رو قبول. در یک نقاشی به اسم مادری تابلو متشکل شده از یک مادر که به فرزندش در حال بازی کردن نگاه میکنه، و در گوشهی نقاشی پشت یک قاب پنجره زنی تنها به دریا خیره شده. هیچ کس به این قاب پنجره و تصویر پشتش توجه نمیکنه جز ماریا که مدت ها محو اون میشه. خوان پابلو همون موقع فکر میکنه یک آدم متفاوت پیدا کرده و به اون نیاز داره. چه نیازی؟ خودش هم مطمئن نیست. و از این قسمت تا پایان داستان به گشتن و پیدا کردن و رابطه و در نهایت قتل ماریا توسط خوان پابلو پرداخته میشه. در سراسر داستان جملاتی رک و روانشناسانه راجع به آدم ها و رابطه بیان میشه. به نظر میاد اون تصویر پشت پنجره تمثیلی از نظر خوان پابلو از عشق و آسایش باشه، ما نمیتونیم با دریا یکی بشیم و فقط باید از دور نگاهش کنیم. چیزی که خیلی داستان رو برام جذاب کرد اینه که به نظرم اومد همهی ما یک خوان پابلوی درون داریم، اون وجهه تمامیت خواه مغز که اگه بهش بال و پر بدیم و در موقعیتی باشیم که به اون خواسته تمام و کمال ترسیم فاجعه به بار میاد.ه
وقتی توی اولین جملهی کتاب پایان کتاب رو میفهمی ولی تا انتها با اشتیاق کتاب رو دنبال میکنی یعنی با کتاب خوب و درستی سر و کار داری. خوان پابلو کاستل شخصیت کم رو و مردم گریزی داره، نسبت به بقیه خیلی احساس دوست داشتن، دلسوزی و دلرحمی نداره و زبان رک و تند و تیزی هم داره. نقاشی که هیچ اهمیتی به منتقدین نمیده و به نظرش اونها مثل افرادی هستند که در مورد کار یک جراح با وجود عدم دانش نظر میدن و تعجب میکنه که مردم نظر راجع به جراح رو مسخره میکنند ولی نظرات منتقدین هنری رو قبول. در یک نقاشی به اسم مادری تابلو متشکل شده از یک مادر که به فرزندش در حال بازی کردن نگاه میکنه، و در گوشهی نقاشی پشت یک قاب پنجره زنی تنها به دریا خیره شده. هیچ کس به این قاب پنجره و تصویر پشتش توجه نمیکنه جز ماریا که مدت ها محو اون میشه. خوان پابلو همون موقع فکر میکنه یک آدم متفاوت پیدا کرده و به اون نیاز داره. چه نیازی؟ خودش هم مطمئن نیست. و از این قسمت تا پایان داستان به گشتن و پیدا کردن و رابطه و در نهایت قتل ماریا توسط خوان پابلو پرداخته میشه. در سراسر داستان جملاتی رک و روانشناسانه راجع به آدم ها و رابطه بیان میشه. به نظر میاد اون تصویر پشت پنجره تمثیلی از نظر خوان پابلو از عشق و آسایش باشه، ما نمیتونیم با دریا یکی بشیم و فقط باید از دور نگاهش کنیم. چیزی که خیلی داستان رو برام جذاب کرد اینه که به نظرم اومد همهی ما یک خوان پابلوی درون داریم، اون وجهه تمامیت خواه مغز که اگه بهش بال و پر بدیم و در موقعیتی باشیم که به اون خواسته تمام و کمال ترسیم فاجعه به بار میاد.ه
شازده احتجاب by Houshang Golshiri
4.0
نوشتن در مورد شازده احتجاب خیلی سخته چون اینقدر در موردش نوشته شده که خوب و بدش برای هر کسی که وقت بذاره برای خوندن اون همه نظر مشخص میشه. اما نمیشه منکر شد که از نظر ادبی خیلی درخشانه. این شیوه از نوشتن خواه ناخواه باعث میشه اثر اندکی سخت خوان بشه ولی توصیه میکنم اوایلش کمی تحمل کنید. شاید گوش دادن به نسخه ی صوتی راحتتر باشه، شاید. خیلی توضیح نمیدم فقط مختصری داستان رو بگم برای مراجعت بعدی خودم. شازده احتجاب یا خسرو خان نواده ی خان و شازده ی بزرگ توی اتاقی نشسته و یکی یکی اجداد و نزدیکانش رو از توی عکس ها میکشه بیرون و خاطره هایی جسته و گریخته از زندگی اونها روایت میکنه. راوی گاه گاه در داستان عوض میشه و ممکنه یه خاطره رو از زبان دو نفر بخونید. شازده مثل اجدادش نشده اما به قول خودش خون...ه
توی داستان سعی شده از بی رحمی و ظلم شازده ها، ظلمی که به زنها و کودکان میشده و شرایط جامعه حرف بزنه. توصیه میکنم بعد از خوندن کتاب چندتایی نقدش رو هم بخونید که خالی از لطف نیست.ه
توی داستان سعی شده از بی رحمی و ظلم شازده ها، ظلمی که به زنها و کودکان میشده و شرایط جامعه حرف بزنه. توصیه میکنم بعد از خوندن کتاب چندتایی نقدش رو هم بخونید که خالی از لطف نیست.ه
در انتظار گودو by Samuel Beckett, علیاکبر علیزاد
3.0
خوب یا بد بودن این نمایشنامه بیشتر به دید شما بستگی داره. و به نظر میاد هر کس برداشتی داره از اینکه گودو چیست و کیست؟ دو ولگرد هر روز در جایی و در زمانی همدیگر را ملاقات میکنند و تنها نقطه اشتراکشان انتظار برای گودو است. اتفاقات و دیالوگ هایی در طول روز رخ میدهد و در انتها پسری به آنها خبر میدهد که گودو امروز نخواهد آمد و فردا حتما آنها را ملاقات خواهد کرد. آنها هر روز تصمیم میگیرند که دیگر منتظر نباشند اما همچنان در انتظار گودو میمانند...ه
انجیلهای من by Éric-Emmanuel Schmitt
4.0
اریک امانوئل اشمیت، همونطور که از اسم کتاب پیداست، سرگذشت عیسی رو در دو بخش نوشته. این نوشته ها صرفاً تخیل نویسنده هست و میشه گفت نه تاریخی است نه مذهبی(جاهایی تطابق هایی با اعتقاد مسیحیت داره) پس به عنوان یک داستان میشه بهش نگاه کرد. بخش اول کتاب به زندگی عیسی از کودکی تا هنگام دستگیری پرداخته به زبان خود عیسی. این بخش نسبت به بخش دوم دارای جذابیت و کشش کمتری هست و امتیازم به این بخش با ارفاق ۳ هست. بخش دوم راجع به رستاخیز یا دوباره زنده شدن عیسی هست به روایت پیلاطس. این بخش از نظر جذابیت و داستانی واقعا خیلی بهتر از بخش اول بود و امتیازم به این بخش باز هم با ارفاق ۵.ه
دشمن مردم by Henrik Ibsen
4.0
دکتر توماس استوکمان که طرح اصلی ساخت حمام ها در شهر رو داده بعد از مدتی متوجه شده که آب حمام ها آلوده هست. میخواد این مسیله رو به صورت عمومی مطرح کنه به وسیله ی روزنامه ای که روزنامه نگارش گفته کاملا از اون حمایت میکنه و در مقابل هیت مدیره حمام ها قد علم میکنه و دکتر در این فکر هست که عامه ی مردم به خاطر سلامتی پشت اون هستن و حمایتش میکنن. شهردار شهر که برادر دکتر هم هست به دلیل مسایل مالی و ... مخالفه و سعی میکنه برادرش رو قانع کنه که از این کار دست بکشه ولی دکتر قبول نمیکنه. شهردار هم با اقداماتی که انجام میده از جمله مطرح کردن افزایش مالیات و تعطیلی دو ساله حمام ها که تنها دلیل رونق شهر هست توده ی مردم و حتی روزنامه نگار و روشن فکران رو با خودش همراه میکنه که به مخالفت با دکتر بپردازن تا جایی که اون به دشمن مردم تبدیل میشه.ه
دشمن مردم با تمام نقد یا نظراتی که راجع بهش وجود داره یک اثر درخشانه. اثری که شخصیت ها به اندازه و دقیق توش تعریف شدن و سعی شده با چند نقش اصلی و فرعی تمثیلی از اجتماع رو بسازه. اما نقد نمایشنامه نسبت به دموکراسی و نظر اکثریت آیا درسته؟ یعنی همیشه اکثریت جاهل جلوی کارهای اقلیت دانا رو میگیره؟ قطعا اینطوری نیست. و شاید اصلا ایبسن هم چنین نظری نداشته. مهمترین مسئله به نظرم فساد انسانهاست. فساد انسان باعث میشه که در هر مدل از حکومتی فاجعه رخ بده چه در دموکراسی که با پمپاژ اطلاعات اشتباه و پروپاگاندا نظر عامه ی مردم رو به سمت و سویی که میخوان سوق میدن چه در حکومت شخص محور که به دیکتاتوری ختم میشه. پس از نوع حکومت مهمتر وجود انسانهای شریف و کاربلد در هر پستی هست. چه در دموکراسی که باید انسان های شریف و درستکار و کاربلد به عنوان تصمیم گیرنده انتخاب بشن چه در حکومت شخص محور که خب مشخصا اون شخص و انتصاباتش مهمه. پس به نظرم آفت هر نوع حکومتی فساد افراد هست.ه
دشمن مردم با تمام نقد یا نظراتی که راجع بهش وجود داره یک اثر درخشانه. اثری که شخصیت ها به اندازه و دقیق توش تعریف شدن و سعی شده با چند نقش اصلی و فرعی تمثیلی از اجتماع رو بسازه. اما نقد نمایشنامه نسبت به دموکراسی و نظر اکثریت آیا درسته؟ یعنی همیشه اکثریت جاهل جلوی کارهای اقلیت دانا رو میگیره؟ قطعا اینطوری نیست. و شاید اصلا ایبسن هم چنین نظری نداشته. مهمترین مسئله به نظرم فساد انسانهاست. فساد انسان باعث میشه که در هر مدل از حکومتی فاجعه رخ بده چه در دموکراسی که با پمپاژ اطلاعات اشتباه و پروپاگاندا نظر عامه ی مردم رو به سمت و سویی که میخوان سوق میدن چه در حکومت شخص محور که به دیکتاتوری ختم میشه. پس از نوع حکومت مهمتر وجود انسانهای شریف و کاربلد در هر پستی هست. چه در دموکراسی که باید انسان های شریف و درستکار و کاربلد به عنوان تصمیم گیرنده انتخاب بشن چه در حکومت شخص محور که خب مشخصا اون شخص و انتصاباتش مهمه. پس به نظرم آفت هر نوع حکومتی فساد افراد هست.ه
اعترافات یک قاتل by Joseph Roth
3.0
شخصی که در داستان نامی ندارد! در هتلی رو به روی رستوران «تاری باری» زندگی میکند، هر روز از پنجره به مشاهدهی آنجا میپردازد و برای صرف شام به آنجا میرود. در رستوران مردی را میبیند که احساس عجیبی به آن دارد، و بقیهی داستان تا حدود آخر کتاب در مورد این شخص است، گالوبچیک. این مرد در اثر اتفاقاتی ماجرای زندگی خود را در یک شب تا صبح برای مشتریان کافه رستوران تعریف میکند. مردی که در گذشته عضو پلیس مخفی روسیه بوده و همچنین فرزند نامشروع یکی از شاهزادگان آنجا. پس از این شب تا صبح باز به مرد بی نام ابتدا بر میگردد و چند صفحهای دیگر به او میپردازد. داستان از ابتدا با کشش و جذابیت خوبی شروع میشه اما کم کم به نظرم از جذابیت داستان کم میشه و قابل پیش بینی. اما آخر کتاب باز اندکی جذاب تر میشه. به هر حال کتاب سرگرم کنندهای هست ولی به نظرم اونقدری که نویسنده سعی داشته راز آلود و هیجانی باشه در نیومده
سیدارتها by Hermann Hesse
2.0
سیدارتها یا سیذارتا پسری که از کودکی به آیین پدر خودش برهمن هست ولی اون حقیقتی که دنبالش هست رو در این آیین پیدا نمیکنه و پدر و مادر رو ترک میکنه و همراه دوستش به مرتاضان میپیونده. بعد از چندین سال در اونجا هم راه و هدف رو اصلی و نهایی و در یک کلام درست و صحیح نمیبینه و میره تا به حرفهای بودا گوش کنه. در دیدار بودا هم اون چیزی رو که دنبالش هست پیدا نمیکنه و اینجا از دوستش هم جدا میشه و .... خلاصه تا آخر کتاب هی دنبال حقیقت وجود و خودشناسی هست. اینقدر امتیاز کتاب بالاست آدم میترسه چیزی بگه :))) ولی به نظرم نگاه خیلی سطحی و کلیشه ای داره و کتابی نیست که من دوباره بخونمش
مرگ در ونیز by Thomas Mann
3.0
ه<خطر آشکار شدن داستان>ه
تقریبا بعد از 50 صفحه میخواستم کتاب رو نیمه کاره رها کنم اما خوشبختانه یک فرصت مجدد بهش دادم و فکر میکنم سربلند شد. اوایل کتاب به شدت گنگ و مبهم و سردرگم به نظر میاد. اما کم کم داستان سر و شکل میگیره و جذاب میشه. قضیه از این قراره که نویسنده ای به شدت اخلاق مدار و معروف و منضبط به اسم گوستاو اشنباخ به این نتیجه میرسه که نیاز به سفر داره به هر حال در طی جریاناتی به ونیز میرسه. در ونیز و در هتل محل اقامت پسر نوجوان لهستانی رو میبینه که مکررا در متن با زیبا پسر ازش یاد میشه. در همون دیدار اول توجه اشنباخ به این نوجوان جلب میشه. بعد از یکی دو روز به دلیل کسالت در اثر هوای شهر اشنباخ تصمیم به ترک ونیز میگیره. چمدان ها از هتل به ایستگاه قطار فرستاده میشه و اشنباخ جداگانه به طرف ایستگاه میره و در راه این حس بهش دست میده که از رفتن بسیار دلگیر و ناراحته. در ایستگاه متوجه میشه که چمدان ها اشتباه ارسال شده و با رضایت ناشناخته از این اتفاق به هتل بر میگرده. بعد از دیدن زیبا پسر از پنجره اتاقش به نظرش میاد ناراحتی از رفتن به خاطر دور شدن از اون بوده. خلاصه اشنباخ یک دل نه صد دل مایل و شیدای پسرک میشه و در کوی و برزن دنبالش میره و همیشه دید میزنه و هر از گاهی هم نگاه های از پسرک در جواب میگیره. وبا در ونیز گسترش پیدا میکنه و خبرش درز نمیکنه ولی اشنباخ این موضوع رو میفهمه و در گیر و دار نجات جان و دوری از محبوب و یا نردیک بودن و ریسک مجبور به انتخاب میشه و نزدیک بودن رو انتخاب میکنه و در نهایت جونش رو هم از دست میده در حالی که فکر میکنه داره به محبوب میرسه. داستان سرتا سر استعاره و تمثیل های اسطوره ای داره. امتیازم به یک سوم ابتدای داستان 2 هست و به بقیه ی داستان 4 باشد که مقبول واقع گردد.ه
تقریبا بعد از 50 صفحه میخواستم کتاب رو نیمه کاره رها کنم اما خوشبختانه یک فرصت مجدد بهش دادم و فکر میکنم سربلند شد. اوایل کتاب به شدت گنگ و مبهم و سردرگم به نظر میاد. اما کم کم داستان سر و شکل میگیره و جذاب میشه. قضیه از این قراره که نویسنده ای به شدت اخلاق مدار و معروف و منضبط به اسم گوستاو اشنباخ به این نتیجه میرسه که نیاز به سفر داره به هر حال در طی جریاناتی به ونیز میرسه. در ونیز و در هتل محل اقامت پسر نوجوان لهستانی رو میبینه که مکررا در متن با زیبا پسر ازش یاد میشه. در همون دیدار اول توجه اشنباخ به این نوجوان جلب میشه. بعد از یکی دو روز به دلیل کسالت در اثر هوای شهر اشنباخ تصمیم به ترک ونیز میگیره. چمدان ها از هتل به ایستگاه قطار فرستاده میشه و اشنباخ جداگانه به طرف ایستگاه میره و در راه این حس بهش دست میده که از رفتن بسیار دلگیر و ناراحته. در ایستگاه متوجه میشه که چمدان ها اشتباه ارسال شده و با رضایت ناشناخته از این اتفاق به هتل بر میگرده. بعد از دیدن زیبا پسر از پنجره اتاقش به نظرش میاد ناراحتی از رفتن به خاطر دور شدن از اون بوده. خلاصه اشنباخ یک دل نه صد دل مایل و شیدای پسرک میشه و در کوی و برزن دنبالش میره و همیشه دید میزنه و هر از گاهی هم نگاه های از پسرک در جواب میگیره. وبا در ونیز گسترش پیدا میکنه و خبرش درز نمیکنه ولی اشنباخ این موضوع رو میفهمه و در گیر و دار نجات جان و دوری از محبوب و یا نردیک بودن و ریسک مجبور به انتخاب میشه و نزدیک بودن رو انتخاب میکنه و در نهایت جونش رو هم از دست میده در حالی که فکر میکنه داره به محبوب میرسه. داستان سرتا سر استعاره و تمثیل های اسطوره ای داره. امتیازم به یک سوم ابتدای داستان 2 هست و به بقیه ی داستان 4 باشد که مقبول واقع گردد.ه