Scan barcode
A review by armina_salemi
خرداد بود که خلیج یخ زد by Soren Karimi
4.0
من این رو به «درحال خوندن»م اضافه کردم که روش ریویو بنویسم، کمی برای جبران لطف سورن که هر دفعه کتابهای (خیلی خیلی طولانی) من رو خونده ریویوهای (خیلی خیلی طولانی) زیبا نوشته، کمی هم برای این که اسم داستان محبوبم توی این مجموعه اسم کتابه و وظیفهی خودم میدونم ازاین زیبا حمایت کنم.
دربارهی نثرش حرف نمیزنم، به قول معروف آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. مطمئنم اولین چیزی که توی تمام ریویوهای بعدی خواهید دید، اشاره به نثر فوقالعاده تمیز و روون کتابه. چیزی که خودم توی داستانها دوست داشتم، این بود که... خب جایی که لازم بود، gore داشت. ولی از اون بهتر بهنظرم این بود که جایی که لازم نبود، نداشت. سورن خیلی استادانه، بدون نیاز به آویزون شدن به دل و روده و خون نالازم، تعلیق و وحشت رو خلق کرده و من اینو بیشتر از هرچیزی توی داستانهاش تحسین میکنم. Like, it's terrifying, but in a chill kinda way؟ :)) دست و پا نمیزنه، جیغ نمیکشه و موهاش رو نمیکنه و از تو کمدت نمیپره بیرون که وحشتزدهت کنه. یه لیوان چایی دستشه، روی صندلیش لم داده، لبخند میزنه و داستان تعریف میکنه. و تو ترجیح میدادی کاش به دل و روده متوسل میشد.
+ گفتم میخوام از داستان محبوبم حمایت کنم. بعضی از شماها ممکنه (مثل من) لزوماً طرفدار ژانر وحشت نباشید. شاید فقط دنبال یه داستان خوبید. برای آدمای مثل خودم: داستان «خرداد بود که خلیج یخ زد» رو بخونید. محکمه، امیدواره، و در سرسختی و خشونتش زیبایی موج میزنه. چون این چیزیه که من از داستانها میخوام: جرقهای از نور توی قلب تاریکی و سرما. :)
دربارهی نثرش حرف نمیزنم، به قول معروف آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. مطمئنم اولین چیزی که توی تمام ریویوهای بعدی خواهید دید، اشاره به نثر فوقالعاده تمیز و روون کتابه. چیزی که خودم توی داستانها دوست داشتم، این بود که... خب جایی که لازم بود، gore داشت. ولی از اون بهتر بهنظرم این بود که جایی که لازم نبود، نداشت. سورن خیلی استادانه، بدون نیاز به آویزون شدن به دل و روده و خون نالازم، تعلیق و وحشت رو خلق کرده و من اینو بیشتر از هرچیزی توی داستانهاش تحسین میکنم. Like, it's terrifying, but in a chill kinda way؟ :)) دست و پا نمیزنه، جیغ نمیکشه و موهاش رو نمیکنه و از تو کمدت نمیپره بیرون که وحشتزدهت کنه. یه لیوان چایی دستشه، روی صندلیش لم داده، لبخند میزنه و داستان تعریف میکنه. و تو ترجیح میدادی کاش به دل و روده متوسل میشد.
+ گفتم میخوام از داستان محبوبم حمایت کنم. بعضی از شماها ممکنه (مثل من) لزوماً طرفدار ژانر وحشت نباشید. شاید فقط دنبال یه داستان خوبید. برای آدمای مثل خودم: داستان «خرداد بود که خلیج یخ زد» رو بخونید. محکمه، امیدواره، و در سرسختی و خشونتش زیبایی موج میزنه. چون این چیزیه که من از داستانها میخوام: جرقهای از نور توی قلب تاریکی و سرما. :)