A review by ashkanph
To Your Scattered Bodies Go by Philip José Farmer

5.0

این کتاب، داستان علمی‌تخیلی متفاوتی دارد. شخصیت اصلی کتاب از روی فردی واقعی به نام سر ریچارد فرانسیس برتون (۱۸۲۱-۱۸۹۰) گرفته شده که جهانگرد، سرباز و زبان‌شناسی قابل در سده نوزدهم بود. در ابتدای این کتاب، برتون ۶۹ ساله در یکی از ماجراجویی‌هایش در آفریقا زخمی شده و در حال مرگ است (برتون اصلی در دنیای واقعی در اتریش و با حمله قلبی فوت کرد). پس از مرگ برای لحظاتی بیدار شده و خود را در ستونی از انسان‌های دیگر در حال سقوط از تونل عظیمی می‌بیند و دوباره بیهوش می‌شود. پس از بیدار شدن دوباره این‌بار خود را در کنار انسان‌های دیگری در کرانه سبز و خرمِ رودی پهناور می‌بیند در حالیکه همگی برهنه، بدون مو و حدود ۲۶ ساله هستند و ظرفی فلزی و استوانه‌ای در کنارشان است.

بله، این رستاخیز است و تمام انسان‌هایی که پیش و پس از مرگ برتون در زمین بوده‌اند دوباره زنده شده‌اند! اما چیز عجیبی درباره این رستاخیز وجود دارد. به مرور متوجه می‌شوند که ظرف همراهشان را می‌توانند در ساعات خاصی از شبانه‌روز در بخش‌هایی از ستون‌هایی سنگی قرار دهند که در فواصلی در کنار رودخانه قرار دارند تا با انواع خوراکی، دخانیات و نوشیدنی‌های الکی و غیرالکلی پر شوند. آدامسی هم در این میان وجود دارد که واکنش‌های مختلفی در میان افراد مختلف برمی‌انگیزد؛ از برانگیختگی جنسی و سرخوشی تا اضطراب و خشونت. گرسنگی اولیه و همینطور مصرف این آدامس در همان شب اول به جنگ و درگیری‌هایی منجر می‌شود که همه را نسبت به این دنیای آخرت مشکوک می‌کند.

داستان درباره تلاش دوباره برتون برای ماجراجویی و کشف این دنیای جدید است. او دوباره همچون دوران زندگی‌اش در مصر، قایقی می‌سازد و سعی میکند همانطور که در زمین به دنبال سرچشمه نیل گشت در این سرزمین هم به دنبال سرچشمه رود بگردد. او در این مسیر با اقوام مختلف و انسان‌های سرگشته دوران‌های مختلف دیدار می‌کند و به کشف‌ها و پرسش‌های بی‌پاسخی درباره این دنیای آخرت می‌رسد.

این کتاب اولین جلد از مجموعه سرزمین رود است. ایده اولیه بسیار جالب است و شخصیت برتون هم برای من جذاب بود. من تنها جلد اول این کتاب را خوانده‌ام.

---

خلاصه زیر برای خودم نوشته شده و تمام داستان کتاب را لو میدهد.

ریچارد در سال ۱۸۹۵ در آغوش همسرش به علت جراحات ناشی از نبرد با یکی از قبیله‌های آفریقایی می‌میره. بعد بیدار میشه و خودش رو در حال سقوط آزاد آهسته‌ای در فضایی نامتناهی و همراه ستون بی‌شمار از انسانهای دیگه میبینه. همگی برهنه و بدون مو و در حدود ۲۵ تا ۳۰ سال. خودش هم همینطور و دیگه بدنش ۶۹ ساله نیست. سعی میکنه حرکت کنه و بعدش سرعت سقوط بیشتر میشه و کمی بعد قایق معلقی ظاهر میشه که دو نفر سرنشین داره. اون رو می‌بینن و بعد از گفتن چیزی، دوباره بیهوش میشه. این بار در روی علف‌ها کنار یه رودخانه به همراه بیشمار آدم دیگه بیدار میشه در حالیکه با یک تسمه، یک سیلندر خالی با قفسه‌هایی (گریل) به مچ دستش متصله. همه شوکه هستن و بعد از مدتی صحبت میکنن. این به بررسی اطرافش می‌پردازه. و با یه آدم فضایی (مونات) و همینطور یک خانم انگلیسی دوره ویکتوریایی (آلیس) و یه آقای آمریکایی (فریگیت) و یه نئاندرتال (کااز) و چند نفر ایتالیایی و اسلونیایی صحبت میکنه. تصمیم میگیرن دنبال سرپناه و غذا باشن و از همدیگه محافظت کنند و صخره‌های قارچ مانند کنار رودخانه رو بررسی کنند که میفهمند برای شارژ گریلها با مواد غذاییه.

به سمت صخره‌هایی سنگی میرن و ازشان چاقو و سر تبر درست میکنن. نیاز به ریسمان هم دارن ولی نیست. ظهر یه نوری تا ارتفاع ۲۵ متری بالای قارچها میبینن و صدای رعد و گریلهای داخل اونها پر غذا و اینا شدن. میزاره بقیه مردم با دعوا سرش جنگ کنند و با گروهش کناری می ایسته. بعدش یه جسد را برمیدارن و میرن به تپه‌های دور. اونجا کازز، شروع میکنه به خوردن کبد جسد. همه منزجر میشن. ریچارد هم کمی بعد برمیگرده سعی میکنه پوست از جسد ببره برای درست کردن طناب چرمی. گروه یه قارچ دیگه همون نزدیکیا پیدا میکنه و ظرفاشان را توش میزارن و شب با خوشحالی میخورن. یه ادماس هم در ظرفا هست که باعث برانگیختگی میشه. تحت تاثیرش اون شب ریچارد و آلیس با هم را به خوشگذرانی در بین درختها می گذرانند و تاثیر دارو که میره الیس از خیانتی که به شوهرش کرده ناراحت میشه. صبح که میشه بقیه هم که پراکنده شده بودن و بعضی برای اب رفته بودن برمیگردن و تعریف میکنن که دیشب کنار رودخانه اوضاع خراب بوده و خیلیا به همدیگه حمله میکردن و قصد تجاوز به بچه ها را داشتن. حتی فریگیت هم با یه زن برمیگرده و میگه مجبور شده دو مرد را تا حد مرگ بزنه چون میخواستن به این زن تجاوز کنن. مرد المانی‌ای هم که دیروز به خاطر نژادپرست بودن ریچارد در دوران زندگیش از گروه جدا شده بود با یه زن برمیگرده و معذرتخواهی میکنه.
روز بعد در کنار رودخانه یه گروه بولونیایی بهشان حمله میکنن که اینا هم دفاع میکنن. وقت برگشت می‌بینن عده‌ای پای قارچ سنگیشان هستن. تصمیم میگیرن محل کمپشان را به بالاتر و نزدیک آبشار انتها دره ببرن ولی وقتی غروب برای غذا برمیگردن می‌بینن تعداد افراد اونجا به نزدیک سیصد نفر رسیده و همه در حال ساخت کلبه هستن و یه چشمه آب هم همون حوالی پیدا کردن.
موهاشون کم کم در میاد و پارچه‌هایی هم برای لباس به فرسته‌ها اضافه میشن.
بورتون میخواد مثل سفرهاش در زمین یه قایق بسازه و این بار به جای پیدا کردن سرچشمه نیل، سرچشمه این رود رو پیدا کنه. با هم قایق بزرگی میسازن. و با بادبانش برخلاف جهت حرکت اب به راه میفتن. متوجه میشن ادمها بر اساس دوره زندگی و قومیتشان در کناره رود بیدار شدن. و هر ناحیه ۷۰درصد مربوط به یک قوم و زمان و ۲۰ درصد اقوام دیگه در اون زمان و ده درصد کلا تصادفی داره. بعد از یکسال و خرده‌ای و ده‌ها نبرد، پس از رد شدن از یک دره، در دشت بعدی این بار در حین عبور، بدست یک حکومت محلی برده داری جدید اسیر میشن. هرمان گورینگ و امپراتور تولیستوس حاکمان اونجان. فعلا هم بر اساس ضدیت با یهودیها کار رو پیش میبرن ولی این یه بهانه‌س. در اونجا آلیس و بقیه زنها رو میبرن، برتون قاطی میکنه و درگیر میشه. به اردوگاه کار اجباری می برنشون تا دیوار اطراف دره بسازن. یه شب بعد از صحبت با گورینگ، کااز که به نگهبانها پیوسته بود به کمکشون میاد و براشون نیزه و نردبان میفرسته، و همزمان قبایل سرخپوستهای اون طرف رودخانه هم حمله میکنند. این باعث میشه که اینها پیروز بشن. بیشتر از نصف ۲۰ هزار ساکن اردوگاه کشته میشن و برتون و یه گروه به عنوان رهبران جدید انتخاب میشن. متوجه میشیم که کااز یه علامت روی پیشانی همه میدیده. ولی تا این روز فقط سه نفر رو دیده که این علامت رو نداشتن، و یکیشون در اردوگاهه. رابرت اسپروس رو میارن و تهدیدش میکنن اگر همکاری نکنه شکنجه‌ش میکنن. ولی قبول نمیکنه. مونات سعی میکنه با بیان فرضیاتش اون رو وادار به تایید یا تکذیب بکنه تا اون هم خیانتی به همنوعاش نکرده باشه. نتیجه این میشه که گویا رابرت یکی از باقیمانده‌های انسانهای آینده‌س (بهشون میگن اتیکالز) که هدفشون زنده کردن و رستگاری دوباره آدمهاست. بیشتر چیزی نمیگه و خودش رو با چیپی که در مغزش هست میکشه. هفته بعد برتون با قایق برای اکتشاف به بالاتر رودخانه میره و وقتی برمیگرده میبینه همه جا در مه فرو رفته و همه خوابن. میفهمن که همه رو خواب کردن و دنبالش بودن. ولی به زنش میرسه و بیدارش میکنه و میگه باید فرار کنیم و کااز میگه به خاطر مونات می مونه چون تنهاست و برتون و زنش و دو سه تا دیگه سوار قایق میشن و میرن. بعد از ماه‌ها شب رو در یک روستایی که مردمان انگلیسی و صلحدوست درش هستن توقف میکنن. اونجا نصفه شب برتون گورینگ رو میبینه و با هم درگیر میشن و میفهمه که اونجا هم یکی از اتیکالها هست ولی قبل از اینکه برتون بتونه اونو ببینه فرار میکنه. برتون گورینگ رو میکشه و به سمت رودخانه فرار میکنه ولی بعد از دیدن یه سفینه در لحظات آخر به رودخانه میزنه و وقتی میاد بالای سرش به عمق میره و با بلعیدن آب، خودکشی میکنه. وقتی بیدار میشه در یه جایی در قطبه، یا اول یا آخر رودخانه. اونجا ادمهای غول آسا در حال جنگن، گورینگ هم اونجاست. هر دو رو غولها میکشن. بعد در یه جای دیگه زنده میشن، اینجا مردمان بسیار قدیم اروپا سربازگیری میکنن. با گورینگ توافق میکنه و با هم عضوشون میشن. با یکی به اسم کولوپ هم دوست میشه که میگه عضو یه دین جدیده. بعد از چند ماه که همه چیز خوبه یه شب وقت باران برتون با صدای گورینگ از خواب بیدار میشه و میبینه که با زنش دعوا میکنه. این وساطت میکنه و گورینگ ضربه بدی به سرش میزنه. بعدش میگه وضع روحیم خوب نیست و خودش را در رودخانه غرق میکنه. برتون خودش را به کلبه ش میرسانه و بیهوش میشه و بعدش یکی بیدارش میکنه و با یه ابزاری بررسیش میکنه و میگه چضع سرت خوب نیست و میگه یک خائن به اتیکالهاست و میگه هدف اونها تنها یک تحقیقات علمیه و بعدش همه را دوباره میکشن و میگه اونها به زودی میرسن و تو با این قرص میتونی خودکشی کنی بدون اینکه خاطراتت از این گفتگو بازیابی بشه و میره. بعد از خوردن قرص خودش را در کنار گورینگ در یک گریل‌استون میبینه. یه عده انسان قبیله‌ای میگیرنشان و میکشنشان. روز بعد در مسان قبیله‌هایی از اقوام ساموا و سومر قدیم بیدار میشن. گورینگ روز بعد خودش را در رودخانه غرق میکنه. برتون سه ماه اونجا فکر میکنه. شاید اون اتیکال خائن به این دلیل میخوادش که اون میتونه برخلاف اونها بکشه. بعد از اون دوباره شروع میکنه به زنجیره‌ای از خودکشیها. ۷۷۷ بار. به مدت سه سال. سپس در کرانه های قطب شمال بیدار میشه و دوستش کولوپ رو میبینه که میگه گورینگ به رییس کلیسای منطقه تبدیل شده ولی برتون میگه فقط پیش تو می مونم تا دوباره قایقی بسازم و به بالا برم. شبش بیرون میره و متوجه حرکتی از بالای سرش میشه و ناگهان از هوش میره و وقتی بیدار میشه در اتاقی با دوازده اتیکاله که میگن براش شرح میدن که داره به حداکثر تعداد زنده شدنها میرسه و اگر بیشتر خودکشی کنه دیگه ممکنه زنده نشه. و اینکه بعد از زنده شدن دوباره همه اینها رو فراموش میکنه. ولی وقتی در ایالت تلمه بیدار میشه و فریگیت رو میبینه، همه چیز یادشه و احتمال میده که یکی از ۱۲ تا خائن بوده. و بهش میگه میخواد قایقی بسازه و به سرچشمه برسه.

در ۴۱۵ روز اول سفر با قایق از ۲۴۹۰۰ گریلراک گذشتند. تمام مردها ختنه شده زنده شده بودند.
اتیکال‌ها متعلق به قرن ۵۲ام میلادی بودند.
A.R. 1, after Resurrection

the late Captain Sir Richard Francis Burton, most recently Her Majesty's consul in the Austro-Hungarian port of Trieste, 69 years old, the discover of lake Tanganyika, the Hadji, the Kasidah of Haji Abdu Alyazdi, Abdul ibn Harun نام مستعار برتون

Monat Grrautut آدم فضایی, the scanner باهاش انسانها را کشت, سیاره اش Ghuurrkh
Peter Frigate
Kazz آدم نئاندرتال
Alice Pleasance Liddell Hargreaves, زاده April 25 1852
Lev Ruach مرد آلمانی
Gwenafra دختربچه همراهشان
John de Greystock سرباز جنگهای صلیبی
Hermann Göring
Tullius Hostilius
the Ethicals
Robert Spruce اولین اتیکالی که دیدن
Loga, the red-haired Ethical
thirty-sex billion, sex million, mine thousand, six hundred and thirty-seven candidates that live along the river کاندیدای چه؟
John Collop مرد انگلیسی سده هفدهم که عضو یک کلیسای جدید بود, church of the second chance
Titanthropes آدم‌های غول‌آسایی که در ابتدای رودخانه دیدند
the state of Theleme جایی که فریگیت مانده بود